محل تبلیغات شما



بسم الله الرحمن الرحیم

یکسال است که برنامه ریزی میکنم و در بهترین حالت دو هفته توانسته ام برنامه ام را اجرایی کنم. مدام به خودم گفته ام که خسته نشو. ادامه دادم. برنامه هایم را سبک مینویسم. بعضی روزها از پیش برنامه ریزی نکردم و لحظه به لحظه برنامه ریزی کردم. اما باز شرایط به حالتی در میآمد که همین برنمه لحظه به لحظه هم نمیتوانستم اجرا کنم. در واقع یعنی جایی برای کارهایی که دوست داشتم انجام بدهم باقی نمیماند. باز به خودم میگفتم خسته نشو الهام. پوشه مقاله ها را مرتب کردم. تصمیم گرفتم کم کم بخوانمشان. از اول سنگ بزرگ برنداشتم که مثلا در مدت یک هفته سه چهار مقاله بخوانم. کمتر گوشی به دست گرفتم و گفتم مطالعه میکنم. آهسته اما پیوسته. اما یک وقتهایی با واقعیتهای خودم باید کنار بیاییم. مثل امشب:

بعد از نماز مغرب و عشا، لب تاپ را روشن میکنم. مینشینم مقاله بخوانم. از 34 صفحه، چهارده صفحه را تا الان که دارم این متن را مینویسم خوانده ام. در مدت خواندن این چهارده صفحه، چهار مرتبه از پشت لب تاپ بلند شده ام و کاری انجام داده ام.

در همین لحظه (ساعت 19:30 روز یکشنبه 19 آبان 98) متوجه شدم به مرحله ای رسیده ام که باید با لبخند به خودم بگویم: دور آرزوی درس خواندن و کار پژوهشی انجام دادن را هم خط قرمز بکش و خودت را خلاص کن».

اندفعه هم اگر یک نفر برایم از زندگی آدمهایی بگوید که در شرایط خاص و ویژه، درس خوانده اند و در نوع خودشان آدمهای موفق و موثری بوده اند، لبخند میزنم و سری تکان میدهم و بی اهمیت از کنار حرفش رد میشوم. دیگر اجازه نمیدهم چنین زندگی نامه ها و سرگذشتهایی ذهنم را درگیر کند و باعث شود از خودم بدم بیاید. اجازه نمیدهم آدمهایی که فقط گوشه ای از زندگی شان را به عنوان داستان انگیزشی!! برایمان روایت میکنند، به من احساس پوچی و بیخود بودن بدهد.

هیچ دو آدمی وجود ندارند که شرایطشان شبیه هم باشد هوش و استعداد، روحیات، شادی و غم و نوع جهان بینی آدمها متفاوت است. این روزها به این تفاوتها خیلی فکر کردم و تسلیم شدم! از این تسلیم شدن هم خوشحالم هم ناراحت. خوشحالم چون آرامم کرده. ناراحتم چون دوست ندارم به حداقلها راضی شوم. امیدورام خیلی زود بتوانم راه حلی برای پارادوکسهای فکریم پیدا کنم.


بسم الله الرحمن الرحیم
گردش روزگار اخلاقهای بدم را یکی یکی برایم رو میکند. به تازگی متوجه شدم  تسلیم شدن» در برابر شرایطم جزء اخلاقهای بدم شده است. دیگر برای تغییر شرایط دست و پا نمیزنم و تلاش نمی‌کنم. با اولین اجازه خواستن و جواب منفی شنیدن، سرم را به نشانه تسلیم پایین می‌اندازم و تمام. علت و چرایی جوابِ نه» را نمیپرسم. گاهی حتی می‌دانم قرار است جواب منفی بشنوم بنابراین موضوع را به صورت سوالی مطرح نمی‌کنم و فقط ماجرا و قضیه را توضیح می‌دهم بدون اینکه بپرسم اجازه دارم بروم یا انجام بدهم. فقط می‌گویم که در جریان باشند. قبلاً کلی صحبت میکردم، دلیل می‌آوردم، برای جوابِ نه دلیل می‌خواستم، دو سه روز پیگیری می‌کردم. اما حالا یک سوال و یک جواب که پنج دقیقه هم طول نمی‌کشد.
بیشترین جایی که این اخلاق بد رنجم می‌دهد و آزار میبینم این روزهاست که همه برای رفتن به زیارت اربعین، خودشان را به آب و آتش میزنند و من بی حرکت نشسته‌ام دیگران و تلاششان را تماشا می‌کنم.
دیگر شور و هیجان سالهای قبل را ندارم. دیگر سِر شده‌ام. بی حس شده‌ام. می‌گویم قرار است که جور نشود و همین شُلَم می‌کند. بی‌حال و بی تفاوتم می‌کند.

بسم الله الرحمن الرحیم

فهمیده ام برای اینکه به همه کارهایم برسم، باید تا ساعت 2 صبح بیدار بمانم و قید ساعت 11 شب خوابیدن را بزنم. 

هر چه هم صبح زود بیدار بشوم باز در ساعتهای ابتدایی روز برخی کارها را نمیشود انجام داد. خیلی اوقات وقتی از صبح کارها روی روال و به خوبی جلو میروند، آخر شب کوهی از کار تازه تولید شده که باید انجامشان داد و این یعنی تا ساعت 2 بامداد بالاجبار باید بیدار بمانم. 

معذبم بگویم خسته شده ام، خودم را دلداری میدهم که زندگی همین است دیگر، چه انتظار و توقعِ آسایش و راحتی داری؟! با دلداری خودم آرامتر میشوم. اما جایی از روحم درد میکند. خدایا فقط تو میدانی که غُر الکی نمیزنم. تو در جریانی که از کاه کوه نمی‌سازم، تو احوال ما را بهتر میدانی. تو هم میدانی، هم میبینی و هم بهترین و والاترین قاضی هستی و من دوست دارم بگویم که بهترین جبران کننده ای. 

الحمدالله علی کل حال


بسم الله الرحمن الرحیم

زکریا  و و مریم از تحقق صاحب فرزند شدن با توجه به شرایط شان حیران گشتن و از فرشته وحی پرسیدند "چگونه .؟" و فرشته وحی اینگونه پاسخ داد: قالَ رَبُّکَ (برای مریم رَبُّکِ) هُوَ عَلَیَّ هَیِّن پروردگارت گفته: این کار بر من آسان است».*

این سخن خدا را در مواقعی که حیران میشوم، زمانهایی که خواسته ای یا امری را دست نیافتنی میدانم و مرددم بین اینکه خواسته دست نیافتنی را در دعاهایم بگویم یا نه،به یاد می آورم که "این کار بر خدا آسان است". دعا میکنم و با امید چشم انتظار اجابتش میمانم.

***

* جزء شانزدهم، سوره مریم، آیه 9 و 21.

ـ دل نوشت: طعم اجابت دعاهایمان را به ما بچشان، یا قاضی الحاجات!

 


بسم الله الرحمن الرحیم

روز سوم

زکریا پروردگار خود را خواند: ای پروردگار من! مرا از سوی خود فرزندی نیکو عطا فرما. یقیناً تو شنوای دعایی.*

وقتی در محراب عبادت ایستاده بود فرشتگان بشارت یحیی را به او دادند. زکریا شاید تعجب کرد که پرسید: پروردگار من! چگونه برایم پسری خواهد بود، درحالی که پیری به من رسیده و زنم نازاست؟ خدا فرمود: چنین است، خدا هر چه را بخواهد انجام میدهد.*

***

* جزء سوم، سوره آل عمران، آیۀ 38

* جزء سوم، سوره آل عمران، آیۀ 40

- دل نوشت: من هربار به این دو آیه میرسم، بغض میکنم و چشمانم پر اشک میشود. قلبم منقلب میشود. دلم میخواهد با صدای بلند گریه کنم. قربان صدقه مهربانی ات بروم. سر به سجده بگذارم و بگویم ممنونم که مهرت را در دلم افکندی. هربار این پرسش زکریا و پاسخ تو را میخوانم از دوست داشتنت سرشار میشوم. ما زکریا نیستیم اما تو همان خدای زکریا هستی که توبه کنندگان را دوست داری و به احوال همه بندگانت مهربانی و دعاها را میشنوی.


بسم الله الرحمن الرحیم

کلی حرف برای نوشتن دارم. اما حوصله نوشتن ندارم. این همه نوشتم، این همه فایلهای word با عنوان تراوشات و حرف دل در درایوهای لب تاپ ذخیره کرده ام، چه تغییری حاصل شد؟! انگار جای خالی که در ذهن و فکرم پیدا میشود افکار دیگری سریع از راه میرسند تا جای خالی را پر کنند و چون مته مغز مرا سوراخ کنند!

زندگی روی بدش را همیشه به ما نشان داده است. آن روی سختی که انگاری در پس آن آسانی نیست. دلم نمیخواست انقدر تلخ و ناله کنان اینجا را به روز کنم اما چه کنم که هر چه اینجا منتشر شود بروزی از واقعیت و حقیقت زندگی ام است و من از این تلخی گریزی ندارم.

صریح بگویم که دیگر از اینکه خودم را با این جملات که امتحان است، قرار است غربال شوم، صبوری را یاد میگیرم، بزرگ میشوم، از پس سختیها و مشکلاتِ بزرگتر میتوانم بربیایم، حکمت خداست و.، آرام کنم خسته شده ام. بهتر است بگویم دل شکسته شدم. من دارم چوب امیدوار و خوش بین بودن به آینده را میخورم. جریان زندگی دارد به من یاد میدهد که خیلی هم نباید به آینده امیدوار باشی. نباید خیلی دنبال بوی بهبود ز اوضاع جهان باشی.

باشد روزگار! بچرخ، بد هم بچرخ. اما مطمئنم پاسخ همه سؤالها، ابهامات و متحیر بودنهایم را روزی خواهم یافت.

***

یا دلیل المتحیرین.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ مهندسی برق بوبه رژ تو نمیدانی عشق یعنی چه!!!!